شهید دکتر چمران

عروسِ همه چیز دان!

ارسال شده در 30 آذر 1395 توسط فاطمه محمودي در بدون موضوع

 

شاید کسانی که دستی در کار روزنامه نگاری و نویسندگی ندارند و به کار و باری غیر از این مشغولند، به سختی می پذیرند که گاه نوشتن یک کتاب، راحت تر از نگارش یک سرمقاله اتّفاق می افتد؛ چنانکه نوشتن داستانی کوتاه بسیار سخت تر است از نوشتن یک داستان بلند. وجهی از این سختی به فشرده سازی و انعکاس دریایی از مطالب در یک یادداشت یا داستانی کوتاه برمی گردد.

آن هم بدین سبب است که نویسندگان داستان کوتاه، همه تجربه و توانایی را پس از نگارش داستان بلند، حاصل می کنند. ضرب المثل های رایج بین مردم، که گاه عمری به درازای تاریخ خطّ و زبان دارند، نمونة بارز این فشرده نویسی و مجمل گویی اند؛ مثل این ضرب المثل که گفته اند:
به جویی که یکبار بگذشت آب
نسازد خردمند از آن جای خواب
بی اغراق، هر بار که گذارم به شهر «قم» افتاده، با دیدن آن همه تأسیسات بر کف رودخانه، یاد این ضرب المثل افتاده ام.
ما که تجربه نکردیم و نمی دانیم چرا وقتی فرزندان آدمی به پست و مقامی می رسند، به یکباره شنوایی را از دست می دهند. گویی از مادر، کر به دنیا آمده اند و تا وقتی دست تقدیر و حکم خداوندی آنها را از پشت میز و بلندی صندلی به زیر نکشد، این حسّ به آنان برنمی گردد. آن وقت دیگر دیر است و مانع از تاوان سختی که بر گردن دارند و خسارت سخت تری که به خلق عالم وارد کرده اند، نیست. بی راه نبوده است که نگارش سیاست نامه ها و سیرت ملوک، همواره در دستور کار وزیران خردمند حاضر در کنار مسند سلطانی بوده تا شاید، شاهزادگان قبل از آنکه بر تخت شاهی تکیه زنند، ادب سلطانی و حکمرانی بیاموزند.
این گمان که با عریض و طویل شدن میزها، از سر اتّفاق و حادثه، در خود و با خود، بزرگ شدن تجربه و دانش و استغنای از شنیدن و عبرت گیری را دارد، در طول تاریخ، هزاران هزار نفر را به مغاک تاریک و سوزان جهنّم کشیده است. بی سبب نیست که حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) به صاحب منصبان فرموده است:
«مقام اگر ماندنی بود، به تو نمی رسید!»
شاید ضرب المثل شیرین «عروسِ همه چیزدان» را شنیده اید، تکرارش هم به همان شیرینی روز اوّل است. در حکمت آن گفته اند:
دختری تازه شوهر کرده و به خانة بخت رفته بود؛ امّا درس نیاموخته و لجباز و خودسر؛ بی آنکه کمالی حاصل کرده باشد. یک روز، شوهر از او تقاضای دمپخت عدس و کلم کرد و دختر نابلد، برای کسب دستور پخت، نزد پیرزن همسایه رفت پیرزن به او گفت:
ننه جون! اوّل برنجش را خوب پاک کن و چند بار بشوی.
نوعروس گفت: خودم میدانم.
پیرزن ادامه داد: آنگاه پوست کلم را بگیر و عدس را ریگشوی کن!
نوعروس دیگر بار گفت: خودم می دانم.
پیرزن حوصله کرد و گفت: گوشتش را تکّه تکّه و تمیز کن. حرفهای پیرزن تمام نشده، نوعروس گفت: این را هم خودم می دانم.
به همین منوال، هر چه پیرزن می گفت: پاسخ می شنید: خودم می دانم!
پیرزن که پی به گستاخی و آداب نیاموختگی نوعروس برد، پس از بیان دستورالعمل پخت دمپخت عدس و کلم، دست آخر گفت:
عزیز جون! حالا که خودت همه چیز را میدانی، یک خشت خام هم بگذار رویش و دمش کن.
دخترک سبکسر دیگر بار گفت: خودم میدانم.
شب که شوهر خسته و گرسنه به خانه آمد، پای سفره لقمه ای بر دهان گذاشت و متوجّه شد عروس، برایش دمپخت خشت و گل بارگذاره است. چوبی کشید و به جان دختر نوعروس افتاد. دخترک چنانکه چوب می خورد، میگفت: والله پیرزن همسایه مان چنین یادم داد!
پیرزن در جواب گلایة نو داماد گفت: به عروست هر چه گفتم و بدو آموختم، گفت می دانم. من هم به او گفتم: حال که خودت همه چیز را میدانی، خشت خامی هم بگذار رویش!
سالها پی در پی می آیند و میروند و هر بار، امیری انگشت امارت به انگشت کرده، بر مسند حکم و ملک داری می نشیند. به قول جناب سعدی:
به نوبتند ملوک اندرین سپنج سرای.
مع الاسف، هیچکدام درنیافتند که این کلام حکیمانه به مصرعِ کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای! ختم می شود.
اوّلین درس آئین ملکداری، امانتداری است؛ چنانکه مولا علی(ع) فرمودند:
«ای رفاعه! بدان این امارت، امانتی است که هر کس به آن خیانت کند، لعنت خداوند تا روز قیامت بر او باد!»1
چنانکه آدمی، در مثل به مثابه قلعه ای تو در تو و مرکّب از جسم و نفس و روح است و حیات فردی و جمعی او در ساحات اعتقادی، اخلاقی و مناسبات مادّی نمود پیدا می کند و وارد شدن فساد و خلل در هر یک از ساحات وجودی اش، موجب فساد در سایر ساحات شده و او را به نگونبختی و سیهروزی می کشد، همة اوامر و نواهی ملکوت نیز که در قالب فرامین، قوانین و دستورالعمل های فردی و جمعی می باشند، ضرورتاً می بایست ناظر بر سلامت جسمی و روحی بندگان خداوند و شهروندان این دیار بوده و تضمین کنندة عافیت دنیوی و سعادت اخرویاش باشد.
مردم و همة دارایی های معقول و منقول آنها امانتی است که می بایست توسط امیران نوبه نو حفظ شده و تا رسیدن تک تک شهروندان به سلامت تمام و سعادت تمام، از آنان مراقبت به عمل آید.
اجازه می خواهم عرض کنم، «ایران»، شیعه خانة امام زمان(ع) و همة آنچه در آن گنجانده شده، امانت امام عصر(عج) است. گاه که به تهوّر و بی باکی امیران و وزیران در قبول مسئولیتی چنین عظیم در پیشگاه خداوند متعال می نگرم، حیرت می کنم؛ به آن می ماند که مردی، در ابتدای گردن های سخت و پر رهرو، بانگ برآورد:
ای همة مردم و ای همة کوهنوردانی که به سوی قلّه می روید، تمامی کوله بارهای خود را بر دوش من بگذارید و آسوده خاطر باشید که در من، توان حمل همة کوله بارهای شما هست!
بی گمان در آن موقعیت، همة کوهنوردان در سلامت عقل آن مدّعی، تردید می کنند.
مدّعی یا از سختی و صعوبت راه و سنگینی آنهمه بار بیخبر است یا توانایی اندک خود، که چنین بانگ برمی آورد؟
بی تردید حمل مسئولیت و تضمینی عافیت و سلامت جسم و جان میلیونها زن و مرد، میلیونها مرتبه از حمل کوله بار کوهنوردان در ابتدای جادّه ای کوهستانی، سخت تر است.
آیا وزیران، وکیلان، مدیران و صاحب منصبان سیاسی، اقتصادی، بهداشتی، کشاورزی، بازرگانی و تعلیم و تربیت این دیار، در خلوت خویش در اینباره اندیشیده اند؟ یا آنکه در گمان غلط، امانت را طعمه پنداشته و بر خوان رنگینش غنوده اند؟
این امیرالمؤمنین علی(ع) است که می فرماید:
«[ای امیر و ای حاکم] کاری که در دست توست، طعمه نیست؛ بلکه امانتی است بر گردن تو!»2
قرائت دو روایت در این باره پشت هر انسانی را می لرزاند، یکی قول رسول اکرم(ص) است که می فرمایند:
«مَا مِنْ‏ أَمِيرِ عَشْرَةٍ إِلَّا وَ هُوَ يَجِي‏ءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولَةً يَدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ حَتَّی يَكُونَ عَمَلُهُ الَّذِي يُطْلِقُهُ أَوْ يُوتِغُهُ؛3
هر كه زمام‏دار ده تن باشد، روز قيامت در غل [و زنجیر] بيارندش تا عدالت غل او را باز كند يا ستم هلاكش سازد.»
و دومی روایتی است از امیرمؤمنان(ع) که اصبغ بن نباته بیان می‏ كند:
«هر حاكم‏ و زمامداری كه خود را از دسترس ارباب رجوع برای عرض حال، دور نگاه دارد، خداوند در روز قيامت‏، خود را از [او و] از نيازهايش می‏ پوشاند و اگر هديه‏ ای بگيرد، خيانتكار است و اگر رشوه بگيرد، وی مشرك است.»4
ساکنان این سرزمین تا رسیدن به موقعیتی که به ایفای نقش اصلی خود، یعنی همراهی با حضرت ولیّ عصر(عج) و مجاهدت در رکاب آن حضرت بپردازند، می بایست از همة ابتلائات سوء و همة آنچه که آنان را در ایفای این نقش سترگ باز می دارد، در امان بمانند.
جماعتی در گمان خود، مقصد غایی این بندگان مؤمن و مظلوم (ایرانیان) را تجربة موقعیتی چون «کره» و «مالزی» و در نهایت، قمری از اقمار «انگلیس» و «آمریکا» و… تعریف و بر آن پای می فشارند و تجربة تمام و تامّ مدرنیتة الحادی را مقصود همة انبیاء و رسولان می شناسند. این جماعت، یا در گروه نابخردان جای می گیرند یا خائنان.
در عصر حاضر و دوران معاصر، حاکمان متولّی همة امور ملکی و ملکوتی آحاد مردمند و جملة ساکنان مناصب اجرایی، تقنینی و قضایی، به نحو خاص نیز در زمرة متولّیان و حاکمان، شناسایی می شوند. از اینرو، آنان مکلّف و موظّف بر حفاظت و مراقبت از رعایا و تدارک حلقه های محافظتی برای آنان در همة ساحات حیاتند.
تدارک خوراک طیّب و حلال، برای تغذیة جسم و جان مردم، حفاظت از جغرافیای اعتقادی، فرهنگی و خاکی و مصونیت بخشی به آنها در وقت هجمة کینجویان آشکار و نهان، ضرورتاً در عهدة متولّیان است و به دلیلی پیوستگی ساحات وجودی آدمی به هم، این حلقه های محافظت کننده و مهیّاکنندة شرایط و ملزومات نیز می بایست با جامع نگری، هماهنگی و هم داستانی، به ایفای نقش و وظیفه مشغول شوند تا ضمن جلوگیری از مهاجمان و سد کردن همة رخنه ها و منافذ، از پراکنده شدن و تفرّق مردم ممانعت به عمل آورده و همة ساکنان این دیار را به امن ترین موقعیت رهنمون شوند.
چنانکه در کتاب «موقعیت آخرالزّمانی شیعیان و چهار خطّ استراتژیک» معروض داشته ام، حفاظت از ساکنان این دیار در حوزه های مادّی و فرهنگی و ممانعت از وارد شدن هرگونه آسیب جسمی و روحی به آنها، به عنوان اولویت اوّل مسئولان در این شرایط سخت، قابل شناسایی است.

والسّلام
سردبیر

پی نوشتها:
1. نوری، حسين بن محمّد تقی، «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل»، قم، چاپ اوّل، 1408ه .ق.، ج17، ص 355.
2. شريف الرضي، محمّد بن حسين، «نهج البلاغه» (للصبحي صالح)، قم، چاپ اوّل، 1414ه .ق.، ص366، نامة 5.
3. شريف الرّضي، محمّد بن حسين، «المجازات النّبوية»، قم، چاپ اوّل، 1422ه .ق.، 1380ه .ش. ص272؛ پاينده، ابو القاسم، «نهج الفصاحه» (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(ص))، تهران، چاپ چهارم، 1382ه .ش. ص705.
4. بروجردی، آقا حسين، «منابع فقه شيعه (ترجمه جامع أحاديث الشيعه)»، تهران، چاپ اوّل، 1386ه .ش.، ج‏22، ص361.
بازدیدها: 67 مرتبه

نظر دهید »

امام، همچون «آب» است...

ارسال شده در 23 آذر 1395 توسط فاطمه محمودي در بدون موضوع

 

 

 

آب منشأ و سرچشمه حیات: قرآن کریم از یک سوع «آب» را به عنوان اصل حیات و مبدأ پیدایش زندگی بر کره خاکی معرفی شده است. امّا این تشبیه و تعبیر حقیقی آن، سرّی از اسرار اهل بیت(ع) و رازی از رازهای روایات آنان است که با کنار هم قرار دادن قطعات مربوط به آن، کشف می‌گردد. با ما همراه شویم تا سخن از «آب» بشنویم…

رویش هر چیز از آب
خداوند درباره‌ی آفرینش همه‌چیز از آب میفرماید:
«و هرچیز زندهای را از آب پدید آوردیم.»(1)

و از سوی دیگر نزول آب (باران) از آسمان را مایه زنده شدن دوباره زمین دانسته، میفرماید:
«و خدا از آسمان آبی فرود آورد و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانید، قطعاً در این [امر] برای مردمی که شنوایی دارند، نشانهای است.»(2)

و سرانجام در آیهای دیگر، آراسته شدن زمین به زیور گیاهان را ناشی از درآمیختن نزولات آسمانی با آنها دانسته، میفرماید:
«در حقیقت، مَثَل زندگی دنیا بسان آبی است که آنرا از آسمان فروریختیم، پس گیاه زمین - از آنچه مردم و دامها میخورند - با آن درآمیخت، تا آنگاه که زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید… »(3)
همه این آیات دلالت بر این دارند که آغاز و استمرار زندگی انسانها و دیگر موجودات در زمین بدون وجود آب امکانپذیر نبوده و نخواهد بود.

آب زلال، امام صمیمی
در تعدادی از روایات، امامان معصوم: به آب تشبیه شدهاند، از جمله در روایاتی که در تأویل این آیه شریفه:
«بگو: به من خبر دهید، اگر آب [آشامیدنی] شما [به زمین] فرو رود، چه کسی آب روان (ماء معین) برایتان خواهد آورد؟»(4)
از امام موسی بن جعفر(ع) نقل شده است، میخوانیم: «[این آیه یعنی] هرگاه امامتان را نیابید و او را نبینید چکار خواهید کرد؟»(5) و «هرگاه امامتان از نظرتان غایب شود، چه کسی امام جدیدی برایتان خواهد آورد؟»(6)

همچنین در روایت دیگری که از امام علی بن موسیالرضا(ع) در ذیل همین آیه شریفه وارد شده، آمده است:
««آب شما» ابواب شما، یعنی امامان هستند، امامان ابواب الهی بین او و بین آفریدگان اویند.»(6)

با توجه به روایات یاد شده میتوان گفت:
همچنان که خداوند، آب را مایه حیات مادی انسانها قرار داده و تنها به وسیله نزول باران رحمتالهی است که زمین مرده و گیاهان خشکیده روح و حیات تازهای مییابند، امامان معصوم(ع) را نیز مایه حیات معنوی آنها قرار داده و تنها به برکت وجود آنهاست که آدمیان میتوانند از زندگی پاکیزه معنوی بهرهمند شوند.

عصر ظهور، تجلّی‌گاه «آب» و «رویش»
عصر ظهور، عضر تجلّی کامل ولایت: با مشخص شدن نقش امامان معصوم(ع) در تحقق حیات معنوی انسانها میتوان به تصوری روشن از چگونگی تحقق حیات طیبه در عصر ظهور رسید. توضیح آنکه در این عصر که عصر تجلی کامل ولایت الهی است، خداوند متعال به برکت وجود ولیاللَّه الاعظم - ارواحناله الفداء - همه حجابها و موانعی را که پیش روی انسانها وجود دارد برمیدارد و آنها را به مراتب بالای ادراک، آگاهی و ایمان نائل میسازد تا جایی که همه مظاهر شرک، کفر، گناه، ظلم، بیعدالتی از زمین رخت برمیبندد و انسانها مستغرق در یاد و نام خداوند میشوند. اینجاست که آن حیات پاکیزه که انسانها قرنها به دنبالش بودند، محقق شده و آدمی امکان نیل به مراتب عالی کمال را پیدا میکند.

از رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده است، محوریت عبودیت خداوند در عصر ظهور و برطرف شدن همه خوی و خصلتهای حیوانی مورد توجه قرار گرفته و تأکید شده که همه این آثار به برکت وجود حجت خدا، حضرت مهدی(ع) است:
«خداوند به وسیله مهدی برای امت گشایش حاصل میکند. او دلهای بندگان را با عبادت پر میکند و عدالتش را بر آنها دامنگستر میسازد. خداوند به وسیله او دروغ و دروغگویی را ریشهکن میکند و روزگار سخت و دشوار را از بین میبرد و طوق ذلت و بردگی را از گردن شما برمیدارد.»(7)

امام رضا(ع) به این مطلب که خداوند در عصر ظهور به وسیله امام مهدی(ع) زمین را از همه مظاهر ظلم و جور پیراسته میسازد، اشاره کرده، میفرماید:
«خداوند به وسیله قائم، جهان را از هرگونه ناروایی پاکیزه و از هرگونه ستم پیراسته میسازد… آنگاه که او قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن میشود، میزان عدل را در میان مردم برپا میسازد و هیچکس به دیگری ستم روا نخواهد داشت.»(8)

بر این اساس میتوان گفت که تحقق حیات پاکیزه و معنوی در عصر ظهور چیزی جز اثر تجلی ولایت ولیاللَّه بر زمین نیست و همه آنچه در این عصر محقق میشود تنها از برکت وجود ایشان است، که چون آبی زلال سرزمینهای تفتیده جان آدمیان را روح و حیات تازهای میبخشد.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره انبیاء (21) آیه 30.
2. سوره نحل (16) آیه 65؛ همچنین ر.ک: سوره بقره (2)، آیه 164؛ سوره عنکبوت (26)، آیه 63.
3. سوره یونس(10)، آیه 24.
4. سوره ملک (67)، آیه 30.
5. صدوق، محمد بن علی بن حسین، کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص 360.
6. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 339، ح 14.
7. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج 2، ص 379.
8. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبة. ص 114؛ مجلسی، محمدباقر، همان، ج 51، ص 75، ح 29؛ یفرج الله بالمهدی عن الأمّة. یملأ قلوب العباد عبادةً یسعهم عدله. به یمحق الله الکذب و یذهب الزمان الکلب و به یخرج ذلّ الرّقّ من أعناقکم.

ابراهیم شفیعی سروستانی، موعود - فروردین 1386، شماره 74؛ با تلخیص.

نظر دهید »

این تذهبون؟

ارسال شده در 23 آذر 1395 توسط فاطمه محمودي در بدون موضوع

کجا می‏رویم؟
چرا به زمین و آسمان بد می گوییم؟
چرا از روزگار گله می‏کنیم؟
چرا تحمل خودمان را نداریم؟
چرا با لبخند بیگانه‏ایم؟
چرا غصه‏ ها به جانمان چنگ انداخته؟
چرا از یکدیگر خسته ‏ایم؟
چرا به آب و آسمان نگاه نمی ‏کنیم؟
چرا انتظار بهار را نمی‏ کشیم؟
چرا دیگر صورت‏ هامان «ناضره‏» نیست؟
چرا چشم‏هامان «الی ربک ناظره‏» نیست؟
مگر فراموشمان شده زمین از آن خداست و «یورثها من یشاء من عباده‏» ؟
مگر فراموشمان شده «والعاقبة للمتقین‏» ؟
چرا دل‏هایمان را به «ان الارض یرثها عبادی الصالحون‏» خوش نمی‏ کنیم؟
چرا منتظر «الساعة‏» که «قریب‏» است نیستیم؟
چرا برای «یوم الخروج‏» روزشماری نمی ‏کنیم؟
چرا به «والله متم نوره‏» یقین نداریم؟

جماعت!
باور بیاورید به وعده خداوند; «لیستخلفنهم فی الارض‏» دروغ نیست .
«لیظهره علی الدین کله‏» جدی است، اگر چه مشرکان را خوش نیاید .

جماعت!
«انشق القمر» در پیش است .
«اقترب الساعة‏» چشم برهم زدنی طول نمی‏کشد .
«یوم الفتح‏» از راه می‏رسد و خدا نکند در آن روز از کسانی باشیم که ایمان به دردمان نخورد .

جماعت!
نمازهایتان را با «امن یجیب المضطر» ختم کنید .
و به یاد داشته باشید منت‏خدا را بر «الذین استضعفوا فی الارض‏»
او همه تشنگان را با «ماء معین‏» سیراب می‏کند .

جماعت!
خداوند اراده کرده است که ما قوی باشیم که او را دوست‏بداریم و او دوستمان بدارد .
خداوند به «اقامواالصلوة‏» ما افتخار می‏کند .
«اتواالزکوة‏» ما را به رخ دنیاطلبان می‏کشد .
از «امروا به معروف و نهوا عن المنکر» ما حظ می‏کند .

جماعت!
ما تنها نیستیم .
«اینما تکونوا یات بکم الله جمیعا» دست‏به سر کردن ما نیست .
چرا نوید «بقیة‏الله خیرلکم‏» را به یکدیگر نمی‏دهیم؟
به خدا قسم زمین، مرده نمی‏ماند!
به خدا قسم «جاء الحق‏» آمدنی است!
«زهق الباطل‏» شدنی است!
و وای به حال ما اگر از مفلحون «حزب الله‏» نباشیم .

مرحوم سهیلا صلاحی اصفهانی،

نظر دهید »

نزدیک تر از جان

ارسال شده در 23 آذر 1395 توسط فاطمه محمودي در بدون موضوع

 

 

 

بارش برف هر لحظه شدت می گرفت و قامت درختان شهر را خم می کرد. سرمای هوا تا عمق استخوان آدمی نفوذ می کرد و کسی جرأت خارج شدن از خانه را نداشت.

شب جمعه بود. همیشه در چنین شبی، آيت اللّه بافقى و عده ای از طلاب راهی مسجد جمکران می شدند. سید مرتضی در خانه نشسته بود که یک دفعه این فکر به ذهنش خطور کرد که نکند استاد امشب هم در این سرما راهی جمکران شود. فکر و خیال امانش را برید و شال و کلاه کرد و سمت خانه ی استاد رفت. درست فکر کرده بود، آیت الله بافقی بر سر عهدش مانده بود و در آن سرما با پای پیاده، راهی مسجد شده بود.(1) در ابتدای جاده جمکران نانوایی بود که سید مرتضی را می شناخت. سید از او در مورد آیت الله بافقی و همراهانش پرسید و مرد گفت که ساعتی می شود که آنها رفته اند، شما به آنها نمی رسید.

سید مرتضی در حالی که نگرانی تمام وجودش را گرفته بود، به خانه برگشت و نزدیک صبح چشمانش سنگین شد و در خواب فرو رفت.

صبح جمعه سید یکی از طلبه ها را دید، که به مسجد جمکران رفته بود و از او نحوه ی رفتنشان را پرسید، جوان گفت: سید جان، جايت خالى بود، ديشب آية اللّه بافقى ما را به طرف مسجد جمكران برد، نمی دانم به خاطر شدت اشتیاقمان بود یا علت دیگری داشت، آنقدر راحت رفتیم که انگار اصلاً برفى نيامده و زمين خشك است، به طرف مسجد جمكران رفتيم و خيلى هم زود به مسجد رسيديم، در آنجا كسى غیر از ما نبود و نمی دانستیم باید از شدت سرما چه کنیم. ناگهان ديديم سيّدى وارد مسجد شد و به حاج شيخ گفت: مى خواهيد براى شما لحاف وكرسى وآتش بياورم؟

آية اللّه بافقى با كمال ادب گفتند: اختيار با شما است.
آن سيّد از مسجد بيرون رفت و پس از چند دقيقه لحاف وكرسى و منقل و آتش آورد و با آنكه در آن نزديكى ها كسى نبود وسایل راحتى ما را فراهم کرد.

وقتى مى خواست از ما جدا شود يكى از همراهان به او گفت: ما بايد صبح زود به قم برگرديم، اين وسایل را به چه كسى بسپاريم؟

آن سيّد فرمود: هر كس آورده خودش مى برد.
او رفت و ما متعجب بودیم که اين آقا وسایل را از كجا به اين زودى آورد؟

طلبه ی جوان این ها را می گفت و سید مرتضی به پهنای صورت اشک می ریخت. آخر او یاد خواب دیشبش افتاده بود که امام زمان(ع) به او فرمودند:سيّد مرتضى! چرا ناراحتى؟

- اى مولاى من! ناراحتيم براى آقاى حاج شيخ محمّد تقى بافقى است، زيرا او امشب به مسجد رفته و نمى دانم به سر او چه آمده است؟

و امام (ع) با نهایت مهربانی فرموده بودند:سيّد مرتضى! گمان مى كنى ما از حاج شيخ دوريم؟ همين الآن به مسجد رفته بودم و وسایل استراحت او و همراهانش را فراهم كردم.
سید با وجود اینکه به جمکران نرفته بود اما بخت با او یار بود، حالا او هم امام زمانش را دیده بود.

پی نوشت:
1. در آن زمان مسجد جمکران، راه ماشين رو نداشت ومردم مجبور بودند كه آن راه را پياده بروند.

منبع: كتاب مسجد جمكران؛ به نقل از ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان(ع)، گل نرگس؛ با تصرف و تلخیص.

 

نظر دهید »

بهار آن است که خود ببوید!

ارسال شده در 23 آذر 1395 توسط فاطمه محمودي در بدون موضوع



بگذار

گنجشك‌هاي خُرد

در آفتاب مه‌آلود بعد از ظهر زمستان

به تعبير بهار بنشينند

و گل‌هاي گلخانه

در حرارت ولرم والُر

به پيشواز بهاري مصنوعي بشكفند.

سلام بر آنان

كه در پنهان خويش

بهاري براي شكفتن دارند

و مي‌دانند

هياهوي گنجشك‌هاي حقير،

ربطي با بهار ندارد

حتي كنايه‌وار!

بهار غنچه سبزي است

كه مثل لبخند بايد

بر لب انسان بشكفد

بشقاب‌هاي كوچك سبزه،

تنها يك «سين»

به سين‌هاي ناقص سفره مي‌افزايد

بهار كي مي‌تواند

اين همه بي‌معني باشد؟

بهار آن است كه خود ببويد؛

نه آن كه تقويم بگويد!



سلمان هراتی

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
 خانه
 تماس
 ورود
 << < آذر 1404 > >>
شن یک دو سه چهار پنج جم
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

شهید دکتر چمران

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان