عروسِ همه چیز دان!
شاید کسانی که دستی در کار روزنامه نگاری و نویسندگی ندارند و به کار و باری غیر از این مشغولند، به سختی می پذیرند که گاه نوشتن یک کتاب، راحت تر از نگارش یک سرمقاله اتّفاق می افتد؛ چنانکه نوشتن داستانی کوتاه بسیار سخت تر است از نوشتن یک داستان بلند. وجهی از این سختی به فشرده سازی و انعکاس دریایی از مطالب در یک یادداشت یا داستانی کوتاه برمی گردد.
آن هم بدین سبب است که نویسندگان داستان کوتاه، همه تجربه و توانایی را پس از نگارش داستان بلند، حاصل می کنند. ضرب المثل های رایج بین مردم، که گاه عمری به درازای تاریخ خطّ و زبان دارند، نمونة بارز این فشرده نویسی و مجمل گویی اند؛ مثل این ضرب المثل که گفته اند:
به جویی که یکبار بگذشت آب
نسازد خردمند از آن جای خواب
بی اغراق، هر بار که گذارم به شهر «قم» افتاده، با دیدن آن همه تأسیسات بر کف رودخانه، یاد این ضرب المثل افتاده ام.
ما که تجربه نکردیم و نمی دانیم چرا وقتی فرزندان آدمی به پست و مقامی می رسند، به یکباره شنوایی را از دست می دهند. گویی از مادر، کر به دنیا آمده اند و تا وقتی دست تقدیر و حکم خداوندی آنها را از پشت میز و بلندی صندلی به زیر نکشد، این حسّ به آنان برنمی گردد. آن وقت دیگر دیر است و مانع از تاوان سختی که بر گردن دارند و خسارت سخت تری که به خلق عالم وارد کرده اند، نیست. بی راه نبوده است که نگارش سیاست نامه ها و سیرت ملوک، همواره در دستور کار وزیران خردمند حاضر در کنار مسند سلطانی بوده تا شاید، شاهزادگان قبل از آنکه بر تخت شاهی تکیه زنند، ادب سلطانی و حکمرانی بیاموزند.
این گمان که با عریض و طویل شدن میزها، از سر اتّفاق و حادثه، در خود و با خود، بزرگ شدن تجربه و دانش و استغنای از شنیدن و عبرت گیری را دارد، در طول تاریخ، هزاران هزار نفر را به مغاک تاریک و سوزان جهنّم کشیده است. بی سبب نیست که حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) به صاحب منصبان فرموده است:
«مقام اگر ماندنی بود، به تو نمی رسید!»
شاید ضرب المثل شیرین «عروسِ همه چیزدان» را شنیده اید، تکرارش هم به همان شیرینی روز اوّل است. در حکمت آن گفته اند:
دختری تازه شوهر کرده و به خانة بخت رفته بود؛ امّا درس نیاموخته و لجباز و خودسر؛ بی آنکه کمالی حاصل کرده باشد. یک روز، شوهر از او تقاضای دمپخت عدس و کلم کرد و دختر نابلد، برای کسب دستور پخت، نزد پیرزن همسایه رفت پیرزن به او گفت:
ننه جون! اوّل برنجش را خوب پاک کن و چند بار بشوی.
نوعروس گفت: خودم میدانم.
پیرزن ادامه داد: آنگاه پوست کلم را بگیر و عدس را ریگشوی کن!
نوعروس دیگر بار گفت: خودم می دانم.
پیرزن حوصله کرد و گفت: گوشتش را تکّه تکّه و تمیز کن. حرفهای پیرزن تمام نشده، نوعروس گفت: این را هم خودم می دانم.
به همین منوال، هر چه پیرزن می گفت: پاسخ می شنید: خودم می دانم!
پیرزن که پی به گستاخی و آداب نیاموختگی نوعروس برد، پس از بیان دستورالعمل پخت دمپخت عدس و کلم، دست آخر گفت:
عزیز جون! حالا که خودت همه چیز را میدانی، یک خشت خام هم بگذار رویش و دمش کن.
دخترک سبکسر دیگر بار گفت: خودم میدانم.
شب که شوهر خسته و گرسنه به خانه آمد، پای سفره لقمه ای بر دهان گذاشت و متوجّه شد عروس، برایش دمپخت خشت و گل بارگذاره است. چوبی کشید و به جان دختر نوعروس افتاد. دخترک چنانکه چوب می خورد، میگفت: والله پیرزن همسایه مان چنین یادم داد!
پیرزن در جواب گلایة نو داماد گفت: به عروست هر چه گفتم و بدو آموختم، گفت می دانم. من هم به او گفتم: حال که خودت همه چیز را میدانی، خشت خامی هم بگذار رویش!
سالها پی در پی می آیند و میروند و هر بار، امیری انگشت امارت به انگشت کرده، بر مسند حکم و ملک داری می نشیند. به قول جناب سعدی:
به نوبتند ملوک اندرین سپنج سرای.
مع الاسف، هیچکدام درنیافتند که این کلام حکیمانه به مصرعِ کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای! ختم می شود.
اوّلین درس آئین ملکداری، امانتداری است؛ چنانکه مولا علی(ع) فرمودند:
«ای رفاعه! بدان این امارت، امانتی است که هر کس به آن خیانت کند، لعنت خداوند تا روز قیامت بر او باد!»1
چنانکه آدمی، در مثل به مثابه قلعه ای تو در تو و مرکّب از جسم و نفس و روح است و حیات فردی و جمعی او در ساحات اعتقادی، اخلاقی و مناسبات مادّی نمود پیدا می کند و وارد شدن فساد و خلل در هر یک از ساحات وجودی اش، موجب فساد در سایر ساحات شده و او را به نگونبختی و سیهروزی می کشد، همة اوامر و نواهی ملکوت نیز که در قالب فرامین، قوانین و دستورالعمل های فردی و جمعی می باشند، ضرورتاً می بایست ناظر بر سلامت جسمی و روحی بندگان خداوند و شهروندان این دیار بوده و تضمین کنندة عافیت دنیوی و سعادت اخرویاش باشد.
مردم و همة دارایی های معقول و منقول آنها امانتی است که می بایست توسط امیران نوبه نو حفظ شده و تا رسیدن تک تک شهروندان به سلامت تمام و سعادت تمام، از آنان مراقبت به عمل آید.
اجازه می خواهم عرض کنم، «ایران»، شیعه خانة امام زمان(ع) و همة آنچه در آن گنجانده شده، امانت امام عصر(عج) است. گاه که به تهوّر و بی باکی امیران و وزیران در قبول مسئولیتی چنین عظیم در پیشگاه خداوند متعال می نگرم، حیرت می کنم؛ به آن می ماند که مردی، در ابتدای گردن های سخت و پر رهرو، بانگ برآورد:
ای همة مردم و ای همة کوهنوردانی که به سوی قلّه می روید، تمامی کوله بارهای خود را بر دوش من بگذارید و آسوده خاطر باشید که در من، توان حمل همة کوله بارهای شما هست!
بی گمان در آن موقعیت، همة کوهنوردان در سلامت عقل آن مدّعی، تردید می کنند.
مدّعی یا از سختی و صعوبت راه و سنگینی آنهمه بار بیخبر است یا توانایی اندک خود، که چنین بانگ برمی آورد؟
بی تردید حمل مسئولیت و تضمینی عافیت و سلامت جسم و جان میلیونها زن و مرد، میلیونها مرتبه از حمل کوله بار کوهنوردان در ابتدای جادّه ای کوهستانی، سخت تر است.
آیا وزیران، وکیلان، مدیران و صاحب منصبان سیاسی، اقتصادی، بهداشتی، کشاورزی، بازرگانی و تعلیم و تربیت این دیار، در خلوت خویش در اینباره اندیشیده اند؟ یا آنکه در گمان غلط، امانت را طعمه پنداشته و بر خوان رنگینش غنوده اند؟
این امیرالمؤمنین علی(ع) است که می فرماید:
«[ای امیر و ای حاکم] کاری که در دست توست، طعمه نیست؛ بلکه امانتی است بر گردن تو!»2
قرائت دو روایت در این باره پشت هر انسانی را می لرزاند، یکی قول رسول اکرم(ص) است که می فرمایند:
«مَا مِنْ أَمِيرِ عَشْرَةٍ إِلَّا وَ هُوَ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولَةً يَدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ حَتَّی يَكُونَ عَمَلُهُ الَّذِي يُطْلِقُهُ أَوْ يُوتِغُهُ؛3
هر كه زمامدار ده تن باشد، روز قيامت در غل [و زنجیر] بيارندش تا عدالت غل او را باز كند يا ستم هلاكش سازد.»
و دومی روایتی است از امیرمؤمنان(ع) که اصبغ بن نباته بیان می كند:
«هر حاكم و زمامداری كه خود را از دسترس ارباب رجوع برای عرض حال، دور نگاه دارد، خداوند در روز قيامت، خود را از [او و] از نيازهايش می پوشاند و اگر هديه ای بگيرد، خيانتكار است و اگر رشوه بگيرد، وی مشرك است.»4
ساکنان این سرزمین تا رسیدن به موقعیتی که به ایفای نقش اصلی خود، یعنی همراهی با حضرت ولیّ عصر(عج) و مجاهدت در رکاب آن حضرت بپردازند، می بایست از همة ابتلائات سوء و همة آنچه که آنان را در ایفای این نقش سترگ باز می دارد، در امان بمانند.
جماعتی در گمان خود، مقصد غایی این بندگان مؤمن و مظلوم (ایرانیان) را تجربة موقعیتی چون «کره» و «مالزی» و در نهایت، قمری از اقمار «انگلیس» و «آمریکا» و… تعریف و بر آن پای می فشارند و تجربة تمام و تامّ مدرنیتة الحادی را مقصود همة انبیاء و رسولان می شناسند. این جماعت، یا در گروه نابخردان جای می گیرند یا خائنان.
در عصر حاضر و دوران معاصر، حاکمان متولّی همة امور ملکی و ملکوتی آحاد مردمند و جملة ساکنان مناصب اجرایی، تقنینی و قضایی، به نحو خاص نیز در زمرة متولّیان و حاکمان، شناسایی می شوند. از اینرو، آنان مکلّف و موظّف بر حفاظت و مراقبت از رعایا و تدارک حلقه های محافظتی برای آنان در همة ساحات حیاتند.
تدارک خوراک طیّب و حلال، برای تغذیة جسم و جان مردم، حفاظت از جغرافیای اعتقادی، فرهنگی و خاکی و مصونیت بخشی به آنها در وقت هجمة کینجویان آشکار و نهان، ضرورتاً در عهدة متولّیان است و به دلیلی پیوستگی ساحات وجودی آدمی به هم، این حلقه های محافظت کننده و مهیّاکنندة شرایط و ملزومات نیز می بایست با جامع نگری، هماهنگی و هم داستانی، به ایفای نقش و وظیفه مشغول شوند تا ضمن جلوگیری از مهاجمان و سد کردن همة رخنه ها و منافذ، از پراکنده شدن و تفرّق مردم ممانعت به عمل آورده و همة ساکنان این دیار را به امن ترین موقعیت رهنمون شوند.
چنانکه در کتاب «موقعیت آخرالزّمانی شیعیان و چهار خطّ استراتژیک» معروض داشته ام، حفاظت از ساکنان این دیار در حوزه های مادّی و فرهنگی و ممانعت از وارد شدن هرگونه آسیب جسمی و روحی به آنها، به عنوان اولویت اوّل مسئولان در این شرایط سخت، قابل شناسایی است.
والسّلام
سردبیر
پی نوشتها:
1. نوری، حسين بن محمّد تقی، «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل»، قم، چاپ اوّل، 1408ه .ق.، ج17، ص 355.
2. شريف الرضي، محمّد بن حسين، «نهج البلاغه» (للصبحي صالح)، قم، چاپ اوّل، 1414ه .ق.، ص366، نامة 5.
3. شريف الرّضي، محمّد بن حسين، «المجازات النّبوية»، قم، چاپ اوّل، 1422ه .ق.، 1380ه .ش. ص272؛ پاينده، ابو القاسم، «نهج الفصاحه» (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(ص))، تهران، چاپ چهارم، 1382ه .ش. ص705.
4. بروجردی، آقا حسين، «منابع فقه شيعه (ترجمه جامع أحاديث الشيعه)»، تهران، چاپ اوّل، 1386ه .ش.، ج22، ص361.
بازدیدها: 67 مرتبه